فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پرواز یک فرشته

سلام ای دنیای بی وفا

خوشحالی نه ,‌ خوشحالی از اینکه هر ثانیه اشکم و در میاری ؟ آره دارم گریه میکنم ... دارم حق حق می زنم اما بی صدا که نکنه کسی بشنوه ....آره امروز تو دانشگاه , تو ماشین ,‌تو خیابون گریه مردم ... خوشحالی نه ؟؟؟ تو بردی و من یه بازنده .... آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای دنیابسته... مگه من جاتو تنگ کردم که داری ذره ذره میکشیم .... آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خسته ام ... امروز از کنار هر مغازه ای رد میشدم میدیدم مادر پدرها دارن با اشتیاق واسه بچه هاشون خرید میکردن ...چرا با من این کارو کردی هاااااااااااااااااااا؟؟؟ چرا حسرت تو دلم گذاشتی هاااااااااا...
9 مهر 1391

شروع کلاسها

سلام قند عسلم .... خوبی مامان فدات بشه؟؟؟ آره میدونم خوبی .... مگه میشه فرشته باشی و خوب نباشی .... امیر عباسم ... عمره مامان... دلم برات تنگ شده عزیزم .... ٤  روزه حالم خوب نیست ... فکر کنم میگرن گرفتم...اشکال نداره ............ راستی پسرم امروز کلاسهای دانشگام شروع شدن ....یعنی از هفته پیش شروع شده بودن اما من نرفتم  امروز صبح هم نرفتم ..حوصله نداشتم .... تعجب نکن مامان جان ... بهم حق بده بعد رفتنت دیگه حوصله هیچی ندارم... یادته وقتی تورو باردار بودم همه کلاسهام و میرفتم ... همه دوستام بهم میخندیدن و میگفتن ... امیر عباس موقع به دنیا اومدن با کتاب میاد بیرون .... یادته مامان... شما خیلی پسر خوبی بودی سر کلاسها اذیتم...
9 مهر 1391

بدون عنوان

خدایا ........................ شکر..... شکر که تورو دارم ............... شکر که دلم میگیره , تو پیشمی...................... خدایا شکر .......... شکر که تو تنهاییهام تورو دارم................... خدایا دلم میگیره ,‌اما شکر , تو هستی ................................................... خدایا , خدای خوبم .... قسم به پاکی زهرا.... قسم به دل زینب.... قسم به خودت ... به کاری کن آروم بگیرم............................. یه کاری کن آروم بگیرم... دلم می خواد به جا برم داد بزنم شاید خالی بشم ... اما نمیشه ..... روزها دیر میگذره .... تورودارم اما خدایا تنهام ...... تو قلبم از عشق پسرم آتیشی برپاست که...
8 مهر 1391

ای دنیای بی وفا

می خوام برم دنیا وفا نداره... هر ثانیش خاطرتو میاره .... باید برم یجا تو این زمونه ... رها کنم دلی که بی نشونه.... سهم من از زندگی هیچی نبود... کسی ندید دستهای من چه خالی بود... باید که احساس قلبمو ببندم .... به هیچکسی تو دنیا دل نبندم.... می خوام برم دنیا وفا نداره ... .......................................... آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای  ای دنیای بی وفا کجایی ببینی دستهای من مادر ١٨ روزه خالیه..... آهااااااااااااااااااااااااااااااااای بی وفا دنیا کجاییی که بشنوی سکوت تلخ تنهایمو................. کجایی ببینی خنده های دروغین و ....................................
8 مهر 1391

فرشته ای به نام مادر

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟   خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می‌خواهد برود یا نه... اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این‌ها برای شادی من کافی هستند... خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد... ...
8 مهر 1391

یا ضامن آهو

سلام آقای خوبیها... سلام مهربون , مهربونها... سلام اما رضا, ضامن آهو................. دلم گرفته است به وسعت صحن و سرایت.... آقای خوبم ... غریبم, غریب و تنها .... می شود غریب نوازی کنی؟ می شود کویر خشکیده دلم را , با نگاهت زنده کنی؟ آقای خوبم ,‌مهربانم , آهو نیستم که ضامنش گردی... زائری تنها و خسته ام .... دلم خوش به غریب نوازی توست.... نمی دونم چی برام خوبه ... چی باید بگم ,‌چی باید بخوام ... خودت به کرمت هر چی برام خوبه برام از خدای مهربونی ها بخواه .....................   ...
7 مهر 1391

شبهای بی تو چه سخت صبح می شود...

سلام یکدانه ی من ................ امیر عباسم عزیز دلم.... امشب ١٤ شبی هست که فرسته شدی و من و باباتو برای همیشه تنها گذاشتی... منم بعد مدتها تنهایی زدم بیرون ... تنهایی به دون داشتنت توی دلم , چه سخت گذشت عرض این خیابونها....  آخرین باری که باهات قدم زدم ١٩ شهریور بود ...کاش قدرت نگهداشتن زمان و داشتم اما حیف...... چقدر زیبا بود تورو داشتن ... چقدر لذت بخش بود وقتی توی دلم بودی و من به عشق تو از کنار مغازها میگذشتم ... چقدر خرید برای یکدونه پسرم و دوست داشتم ... بازهم امروز از کنار همون مغازه ها رد شدم اما بدون تو ... امیر عباسم نفهمیدم چطور شد که برات به بلوز خریدم ... بعد خریدن تازه فهمیدم دیگه پسری نیست که این و بپوشه ... وای چه...
5 مهر 1391

بدون عنوان

امیر عباسم بی بهانه دوست دارم ................. امیر عباسم عاشقانه دوست دارم................ فرشته آسمونی من صادقانه دوست دارم............ تا قیامت دوست دارم............... ...
5 مهر 1391

بی بهانه

امیر عباسم ... بی بهانه دلتنگت شدم... دلتنگ شبهای تورا داشتن... چه سخت می گذرد شبهای بی تو بودن... چه غزیبانه شبهارا به صبح می رسانم .... چه غزیبانه خانه آرزوهایم به یکباره ویران شد... برای دلتنگ بودن نیاز به بهانه ای نیست... من بی بهانه عاشقت بودم.... بی بهانه دوستت داشتم ... و حال بی بهانه بی تاب دیدنت ......... پسرم همیشه همیشه ها دوستت دارم ... همیشه همیشه ها ............................................. خدایا ......................................................... خدایا............................... دوستت دارم .... جر تو کسی را ندارم .... نال...
4 مهر 1391